ثابت بن قيس بن شمّاس :انصارى و صحابى سخنور
ابومحمد (ابوعبدالرحمن) ثابت بن قيس بن شماس از قبيله خزرج بود.[1] درباره تيره او اختلاف است؛ برخى او را از تيره بنومالك بن ثعلبه[2]، گروهى از بنو حارث بن خزرج[3] و دسته اى از بنو سالم بن عوف[4] شمرده اند. ثابت در مدينه مى زيست.[5] از سرگذشت پدرش جز خبرى كه وى را از سخنوران عرب شمرده[6]، گزارش ديگرى يافت نشد. مادرش هند بنت رُهم از قبيله طى[7] يا كبشه بنت واقد[8] از تيره بنى حارث بن خزرج بود.[9] ابن سعد، كبشه را از اسلام آورندگان و بيعت كنندگان با پيامبر صلى الله عليه و آله مى داند[10]، در حالى كه خطيب بغدادى بر پايه گزارشى از خود ثابت، آورده است كه مادرش بر آيين مسيح از دنيا رفت و ثابت براى حضور در تشييع جنازه اش از پيامبر صلى الله عليه و آله اجازه گرفت.[11] ثابت بن قيس پس از شهادت حنظله غسيل الملائكه در سال دوم هجرى، با همسر وى جميله* دختر عبداللّه بن اُبىّ از تيره بنى عوف خزرج ازدواج كرد[12]؛ همچنين از حبيبه دختر سهل[13] به عنوان ديگر همسران ثابت ياد كرده اند.براى ثابت بن قيس 4 فرزند نام برده اند: محمد، يحيى، عبدالله و زينب.[14] مادر محمّد جميله است؛ اما در منابع از اينكه ديگر فرزندان ثابت از كدام همسرانش بوده اند، سخنى به ميان نيامده است. هر سه پسر ثابت در رخداد حرّه در سال 63 هجرى به دست سپاهيان يزيد كشته شدند.[15]ثابت بن قيس كشاورزى مى كرد و در مدينه نخلستانى با بيش از 50[16] يا 500[17] نخل داشت. در گزارشى آمده است كه يكى از باغ هايش را مهريه زنش قرار داده بود.[18] وى كه ظاهرا از ثروتمندان خاندان خود به شمار مى آمد، لباس هاى فاخر مى پوشيد و به زيبايى و آراستگى خود اهميت مى داد.[19] گفته اند كه در جنگ يمامه (سال 11 هجرى) زرهى قيمتى و نفيس بر تن داشت كه پس از كشته شدنش دزديده شد.[20] گزارشى نيز از بخشندگى او خبر داده است.[21]گزارشى از پيش از اسلام ثابت بن قيس جز حضور او در جنگ بُعاث (آخرين نبرد اوس و خزرج در پيش از اسلام) به دست نيامد. در اين جنگ، زُبيربن إياس بن باطا از يهود بنوقريظه، ثابت را نجات داد و با پرداخت فديه به اوسى ها، او را آزاد كرد.[22] سال ها بعد كه بنوقريظه از مسلمانان شكست خوردند (سال 5 هجرى) و زُبيربن اياس به اسارت درآمد، ثابت بن قيس نيز به جبران محبت زُبير، از پيامبر خواست تا او را ببخشد و مال و فرزندانش را به او بازگرداند. رسول خدا صلى الله عليه و آله هم پذيرفت.[23]اسلام ثابت:
از زمان دقيق اسلام آوردن ثابت اطلاعى در دست نيست؛ ولى با توجه به اينكه وى هنگام ورود پيامبر به مدينه ضمن خطابه اى به آن حضرت خوشامد گفت، به نظر مى رسد كه او در فاصله ميان بيعت عقبه دوم تا هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله مسلمان شده باشد. ثابت در خطبه خود، به پيامبر وعده داد كه چون جان و فرزندان خود از تو دفاع خواهيم كرد. پيامبر نيز به ثابت و همراهانش بشارت بهشت داد.[24]ثابت را از بزرگان انصار* و از ياران ستودنى پيامبر شمرده اند.[25] در سال دوم هجرى، رسول خدا ميان او و عمار ياسر[26] و در گزارشى عامربن ابى بكير از تيره بنوليث و از قبيله كنانه[27] پيمان برادرى بست. او در بيشتر جنگ ها و رويدادهاى عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله شركت داشت.[28] همه منابع موجود از حضور او در غزوه احد و جنگ هاى پس از آن خبر داده اند؛ اما درباره حضورش در جنگ بدر اختلاف است: بيشتر منابع از حضور او در جنگ بدر (سال 2 هجرى) سخن به ميان نياورده و از احد (سال 3 هجرى) به عنوان نخستين نبردى كه در آن شركت داشته ياد كرده اند[29]، با اين حال ابن حجر برخلاف ديدگاه خود در الاصابه[30]، در ديگر كتاب خود از او به عنوان بدرى ياد كرده است.[31] طبرسى نيز در خبرى، ثابت بن قيس را از رزمندگان بدر شمرده است.[32]ثابت در نبرد بنى مصطلق (سال 6 هجرى) حضور داشت. مطابق گزارشى در تقسيم اسيران بنى مصطلق، جويريه دختر حارث بن ابى ضرار رئيس بنى مصطلق سهم او شد؛ اما بنا به خواهش جويريه وى به صورت «مكاتبه» و با مساعدت پيامبر صلى الله عليه و آله آزاد و به همسرى پيامبر صلى الله عليه و آله درآمد.[33] (=>جويريه بنت حارث)ثابت بن قيس همچنين در بيعت رضوان (سال 6 هجرى) حضور داشت[34] و با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كرد كه در صورت تهاجم قريش آن حضرت را تنها نگذارد. (=> بيعت رضوان)سخنورى ثابت:
ثابت بن قيس كه از سخنوران عرب به شمار مى آمد[35]، صدايى بلند و سخنى بليغ داشت.[36] وى در جاهاى مختلف سخنگوى انصار بود و به فرمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خطبه مى خواند. همه منابعى كه به شرح حال ثابت پرداخته اند، از اين ويژگى او ياد كرده و به او لقب «خطيب النبى» و «خطيب الانصار» داده اند.[37]وى در سال نهم هجرى كه سران بنو تميم همراه شاعران و سخنوران خود براى مفاخره نزد پيامبر آمده بودند، به فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله و در پاسخ به خطيب بنو تميم خطبه اى رسا خواند. سخنان وى در اين رويداد، پيامبر و مسلمانان را شادمان ساخت[38] و اعجاب و اعتراف سران بنوتميم را برانگيخت. ثابت در آغاز سخنانش، خدا را به آفرينش آسمان ها و زمين و گستردگى دانش و فضلش ستود. سپس با اشاره به ويژگى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله ، آن حضرت را در نَسب گرامى ترين، در سخن راستگوترين و در شرافت برترين خلق خدا خوانده، امين و برگزيده خداوند بر جهانيان برشمرد. وى در ادامه، تلاش پيامبر را در فراخوانى مردم به ايمان يادآور شد و انصار را نخستين مردمانى معرفى كرد كه پس از نزديكان پيامبر و مهاجران، دعوت آن حضرت را پذيرفته و به وى گرويدند. ثابت در پايان، خود و قومش را يارى دهندگان پيامبر صلى الله عليه و آله معرفى كرد و به مبارزه و جهاد هميشگى در راه ايمان تأكيد ورزيد.[39] طبرسى ذيل آيات 2 ـ 5 حجرات/49 اين رويداد را مبسوط گزارش داده و معتقد است اين آيات در همين واقعه فرود آمده اند. وى متن سخنان ثابت را نيز نقل كرده است.[40]ثابت بن قيس به عنوان خطيب پيامبر در مناظره آن حضرت با مسيلمه كذاب در سال دهم هجرى همراه ايشان بود. پيامبر پس از آنكه خود پاسخ مسيلمه را داد، از او رو برگرداند و گفت: ثابت بن قيس از طرف من به تو پاسخ مى دهد.[41] از پاسخ ثابت به مسيلمه و سخنان او در اين رخداد چيزى گزارش نشده است.ثابت افزون بر سخنورى، خواندن و نوشتن را نيز مى دانست و نويسنده شمارى از نامه هاى پيامبر به سران قبايل بود، براى همين، او را از كاتبان پيامبر نيز شمرده اند.[42] نامه پيامبر به قبيله بنوكلب و همپيمانانشان[43] و قبيله ازد[44] با قلم ثابت به نگارش درآمد.ثابت پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله :
گزارش ها درباره موضعگيرى ثابت پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله متفاوت اند؛ براساس گزارش شيخ مفيد، ثابت جريان تهاجم به خانه فاطمه عليهاالسلام و قصد مهاجمان براى به آتش كشيدن آن خانه را از زبان على عليه السلام شنيد و با اين جمله كه «دستم را از دستت جدا نمى كنم تا در پيشگاهت كشته شوم» از آن حضرت اعلام پشتيبانى كرد.[45] در گزارشى ديگر كه مجلسى در بحارالانوار آورده ثابت از مهاجمان به خانه على براى گرفتن بيعت شمرده شده است.[46] در صورت صحت اين گزارش، ثابت را بايد جزو جريانى بدانيم كه درصدد كسب قدرت بودند؛ اما اعتراض او به ابوبكر مبنى بر اينكه چرا فرماندهى هيچ يك از جنگ ها را به فردى از انصار وا نمى گذارد[47]، مى تواند نشانه اى بر اين باشد كه ثابت نمى توانسته به جريانى كه قدرت را به دست گرفتند منتسب باشد، به ويژه كه با خطبه خود در سقيفه بنى ساعده نيز در برابر جريان قدرت مقاومت كرده و از حقوق انصار دم زده بود[48] و پيش از آن نيز با عمر روابط نزديكى نداشت[49]، به هرحال بر اثر اعتراض ثابت، ابوبكر فرماندهى بخش انصار را در برخى لشكركشى ها به او داد و در دو جنگ با اين سمت حضور داشت: نخست جنگ با طُليحه، از مدعيان دروغين نبوت در سال 11 هجرى كه به شكست طُليحه و پيروانش انجاميد.[50] دوم جنگ با مسيلمه كذّاب از ديگر مدعيان نبوت كه آن نيز در سال 11 و به نقلى 12 هجرى[51] اتفاق افتاد و به شكست مسيلمه و يارانش انجاميد.[52] ثابت بن قيس در اين واقعه، افزون بر فرماندهى انصار پرچم اين گروه را هم به دست داشت[53] و شجاعت كم نظيرى از خود نشان داد و در اعتراض به گريختن بعضى مسلمانان از ميدان جنگ مى گفت: ما همراه پيامبر اين گونه نمى جنگيديم. ثابت در اين نبرد آن قدر استقامت كرد تا كشته شد.[54]در برابر اين گزارش تنها يعقوبى است كه از حيات ثابت در سال 35 سخن مى گويد. وى در بخش آغاز خلافت حضرت اميرمؤمنان (سال 35 هجرى) از سخنان انصار در پيشگاه حضرت و اعلام حمايت و بيعت ايشان گزارش داده است. برپايه اين گزارش، ثابت بن قيس نخستين فرد انصارى بود كه در ستايش از جايگاه حضرت على عليه السلام سخن گفت و ويژگى ها و برترى هاى آن حضرت را برشمرد.[55] صاحب اعيان الشيعه با استناد به همين گزارش، ثابت را از بزرگان شيعه معرفى كرده است.[56]اين در حالى است كه بيشتر منابع از كشته شدن ثابت در سال 11 يا 12 هجرى خبر داده اند؛ افزون بر اين، در فاصله سال هاى 12 تا 35 هجرى هيچ گونه خبرى از زندگى ثابت در دست نيست و غالب گزارش هاى موجود درباره اين شخصيت، به 12 سال نخست هجرى مربوط است.ثابت در شأن نزول:
1. زندگى ثابت و همسرش جميله با اختلاف و درگيرى همراه بود و جميله به عللى كه برخى آن را بدخلقى[57] يا حتى زشترويى[58] ثابت مى دانند ناشزه شده بود و به درخواست هاى ثابت اعتنا نمى كرد.[59] طبق برخى از تفاسير و برپايه روايتى غير مشهور از ابوروق آيه 34 نساء/4 در اين زمينه نازل شد و دستوراتى را در خصوص زنان ناشزه بيان كرد و مردان را از ستم به زنان بازداشت[60]: «اَلرِّجالُ قَوّامونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللّه بَعضَهُم عَلى بَعضٍ وبِما اَنفَقوا مِن اَمولِهِم فالصّـلِحـتُ قـنِتـتٌ حـفِظـتٌ لِلغَيبِ بِما حَفِظَ اللّهُ والّـتى تَخافونَ نُشوزَهُنَّ فَعِظوهُنَّ واهجُروهُنَّ فِى المَضاجِعِ واضرِبوهُنَّ فَاِن اَطَعنَكُم فَلا تَبغوا عَلَيهِنَّ سَبيلاً اِنَّ اللّهَ كانَ عَلِيـًّا كَبِيرا». 2. با ادامه اختلاف در زندگى ثابت، همسرش از او نزد پيامبر صلى الله عليه و آله شكايت كرد و خواهان جدايى از او شد. آن حضرت نيز جدايى از ثابت را منوط به بازگرداندن باغى دانست كه به عنوان مهريه در اختيار او بود. ثابت بن قيس باغش را پس گرفت و همسرش از او جدا شد.[61] طبرسى و طبرى اين طلاق* را اولين طلاق خلع در اسلام دانسته اند.[62] منابعى كه به موضوع طلاق همسر ثابت اشاره كرده اند درباره نام همسر ثابت آراى متفاوتى دارند؛ عمده منابع از جميله[63] و برخى نيز از حبيبه[64] و زينب[65] ياد كرده اند.برخى از مفسران نزول قسمتى از آيه 229 بقره/2 را بر پايه روايتى از ابن جريح درباره ثابت بن قيس و طلاق همسرش مى دانند.[66] خداوند در اين آيه پس گرفتن مهر را تنها در صورتى جايز مى داند كه زن علاقه اى به ادامه زندگى زناشويى نداشته باشد و زوجين از آن بترسند كه در صورت ادامه زندگى بر اثر اختلاف و درگيرى ميان خود، حدود الهى را زير پا گذارند. در اين صورت زن مى تواند پس از بازگرداندن مهر خود از شوهر طلاق بگيرد: «... ولا يَحِلُّ لَكُم اَن تَأخُذوا مِمّا ءاتَيتُموهُنَّ شَيـًٔا اِلاّ اَن يَخافا اَلاَّ يُقيما حُدودَ اللّهِ فَاِن خِفتُم اَلاَّ يُقيما حُدودَ اللّهِ فَلا جُناحَ عَلَيهِما فيمَا افتَدَت بِهِ تِلكَ حُدودُ اللّهِ فَلا تَعتَدوها ومَن يَتَعَدَّ حُدودَ اللّهِ فَاُولـئِكَ هُمُ الظّــلِمون». 3. در آغازين سال هاى هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به يثرب، يهود به انگيزه هاى مختلف با مسلمانان به رويارويى مى پرداختند. در يكى از اين رويارويى ها كه به مجادله انجاميد، ثابت بن قيس با مردى از يهود روبه رو شد و آن دو در خصوص ميزان فرمانپذيرى از دستورات خداوند به يكديگر فخر مى فروختند و هر يك خود را نسبت به پذيرش فرمان هاى الهى مطيع تر مى شمرد. طبق روايت سدّى در پى اين مجادله و تفاخر، آيه 66 نساء/4 نازل شد[67]: «ولَو اَنّا كَتَبنا عَلَيهِم اَنِ اقتُلوا اَنفُسَكُم اَوِ اخرُجوا مِن دِيـرِكُم ما فَعَلوهُ اِلاّ قَليلٌ مِنهُم ولَو اَنَّهُم فَعَلوا ما يوعَظونَ بِهِ لَكانَ خَيرًا لَهُم واَشَدَّ تَثبيتـا؛ اگر ما بر آنان مقرر مى داشتيم كه خود (يكديگر) را بكشيد يا از خانه هاى خويش بيرون شويد جز اندكيشان چنين نمى كردند و اگر پندى را كه به آنان داده مى شد به كار مى بستند همانا برايشان بهتر و استوارتر بود».4. گزارش هايى كه ذيل آيه 141 انعام/6 ديده مى شود، علاقه ثابت را به بخشش نشان مى دهد. او هنگام چيدن محصول خرما از نخلستان خود، همه آن را به ديگران بخشيد و براى خانواده اش نبرد. در پى اين زياده روى، اين آيه فرود آمد:«... كُلوا مِن ثَمَرِهِ اِذا اَثمَرَ وءاتوا حَقَّهُ يَومَ حَصادِهِ و لاتُسرِفوا اِنَّهُ لا يُحِبُّ المُسرِفين؛ از ميوه آن، هنگامى كه به ثمر مى نشيند، بخوريد و حق آن را هنگام چيدن بپردازيد و اسراف نكنيد كه خداوند اسراف كنندگان را دوست ندارد».[68] اين آيه، چنين بخششى را اسراف و حرام شمرد و به مسلمانان از جمله ثابت فرمان داد تا با اصلاح رفتار خود، از هر گونه اسرافى بپرهيزند. اين در حالى است كه سوره انعام مكى است و از اين رو بايد ارتباط آيه را با ثابت از باب تطبيق آيه بدانيم. گرچه ابن عباس و قتاده اين آيه را مدنى مى دانند[69]، سدّى تصريح دارد كه آيه فوق مكى است.[70]5. بنابر نقل مشهور هنگامى كه هيئت بنوتميم به مدينه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند عمر و ابوبكر در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله درباره اينكه كدام يك از اعضاى هيئت با پيامبر صلى الله عليه و آله مذاكره كنند اختلاف كردند و اين گونه بود كه در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله صدايشان بلند شد و در پى آن آيه 2 حجرات /49 نازل شد[71] تا آنان را از اين كار برحذر دارد و آن را مايه نابودى كردار آن ها بداند: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَرفَعوا اَصوتَكُم فَوقَ صَوتِ النَّبىِّ ولا تَجهَروا لَهُ بِالقَولِ كَجَهرِ بَعضِكُم لِبَعضٍ اَن تَحبَطَ اَعمــلُكُم و اَنتُم لاتَشعُرون». در آيه بعدى خداوند افرادى را مى ستايد كه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آرام سخن مى گويند و آنان را شايسته آمرزش و پاداش بزرگ مى داند: «اِنَ الَّذينَ يَغُضّونَ اَصوتَهُم عِندَ رَسولِ اللّهِ اُولـئِكَ الَّذينَ امتَحَنَ اللّهُ قُلوبَهُم لِلتَّقوى لَهُم مَغفِرَةٌ و اَجرٌ عَظيم». اين در حالى است كه در روايت ديگرى گزارش شده كه با نزول اين آيات، ثابت بن قيس كه به سبب ضعف شنوايى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله نيز بلند سخن مى گفت گمان كرد كه روى سخن آيات با اوست، از اين رو خود را در منزل حبس كرد و بيرون آمدن خود را به رضايت پيامبر صلى الله عليه و آله از او مشروط دانست و چون خبر آن به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد از ثابت دلجويى كرد و به او بشارت بهشت داد. ثابت نيز با خود عهد بست كه مراقب باشد در كنار پيامبر آرام سخن بگويد.[72]به نظر مى رسد برخى مفسران از ضعف شنوايى استفاده كرده اند تا توجه مخاطبان را از مشاجره ابوبكر و عمر به ماجراى ثابت معطوف دارند.6. براساس گزارش هاى ذيل آيه 11 حجرات/49، ثابت به سبب ضعف شنوايى همواره در مسجد كنار پيامبر مى نشست تا گفتار آن حضرت را به راحتى بشنود. يك بار كه ديرتر به مسجد آمد، جايى برايش نمانده بود، از همين رو از ميان مردم به سختى گذشت تا به جايگاه هميشگى اش برسد. مردى كه نمى خواست ثابت پيش تر برود، به او گفت: جايت را يافتى، بنشين! ثابت خشمگين پشت سر آن مرد نشست و پرسيد: اين مرد كيست؟ خود مرد گفت: من فلانى ام. ثابت به تمسخر از مادر آن مرد با لقبى بد كه در جاهليت گفته مى شد ياد كرد. مرد شرمسار سر به زير افكند.[73] پس از اين، آيه 11 حجرات/49 نازل شد: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لا يَسخَر قَومٌ مِن قَومٍ عَسى اَن يَكونوا خَيرًا مِنهُم ولا نِساءٌ مِن نِساءٍ عَسى اَن يَكُنَّ خَيرًا مِنهُنَّ ولا تَلمِزُوا اَنفُسَكُم ولا تَنابَزُوا بِالاَلقـبِ بِئسَ الاِسمُ الفُسوقُ بَعدَ الايمـنِ ومَن لَم يَتُب فَاُولـئِكَ هُمُ الظّــلِمون؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نبايد گروهى از مردان شما گروهى ديگر را مسخره كنند. شايد آن ها از اين ها بهتر باشند و نه زنانى زنان ديگر را. شايد آنان بهتر از اينان باشند و يكديگر را مورد طعن و عيبجويى قرار ندهيد و با القاب زشت و ناپسند يكديگر را ياد نكنيد. بسيار بد است كه بر كسى پس از ايمان نام كفرآميز بگذاريد و آن ها كه توبه نكنند ستمگرند».در گزارش ديگرى آمده است كه آيه 13 حجرات/49 درباره اين سخن ثابت كه به كسى گفت: «ابن فلان» نازل شد. پيامبر پس از شنيدن اين سخن از گوينده آن پرسيد. ثابت نيز خود را گوينده آن كلام زشت معرفى كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله از او خواست تا به چهره هاى مردم بنگرد. سپس از او پرسيد كه در اين چهره ها چه مى بيند؟ ثابت مردم حاضر در مجلس را به سفيد و سرخ و سياه قسمت كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله نيز در پاسخ ثابت فرمود كه مردم را فقط بايد به دين و تقوا از يكديگر برترى داد.[74] در اين باره اين آيه فرود آمد: «يـاَيُّهَا النّاسُ اِنّا خَلَقنـكُم مِن ذَكَرٍ و اُنثى و جَعَلنـكُم شُعوبـًا وقَبائِلَ لِتَعارَفوا اِنَّ اَكرَمَكُم عِندَ اللّهِ اَتقـكُم اِنَّ اللّهَ عَليمٌ خَبير؛ اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد. گرامى ترين شما نزد خدا پارساترين شماست. خداوند دانا و آگاه است». (حجرات/49،13)ابن حبيب بغدادى اين درگيرى را بين ثابت و عمربن خطاب مى داند و به نزول آيه 11 حجرات/49 درباره او اشاره كرده است. در آنجا ثابت بن قيس عمربن خطاب را به سبب داشتن مادرى كه از سياهان حبشى بود با عبارت يابن السوداء (اى پسر آن زن سياه) مسخره كرد.[75] فخررازى نيز ماجراى توهين ثابت به يكى از صحابه را در دومين شأن نزولى كه براى آيه 11 مجادله /58 آورده از ابن عباس نقل مى كند و به ضعف شنوايى ثابت و برخوردى اشاره مى كند كه پيش آمده بود و مى گويد: ديگران راه را براى ثابت براى نزديك شدن به پيامبر گشودند؛ اما برخى فضا را بر او تنگ كردند و سخنانى ميان ثابت و آن ها درگرفت و در پى آن آيه 11 مجادله/58 نازل شد[76]: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِذا قيلَ لَكُم تَفَسَّحوا فِى المَجــلِسِ فَافسَحوا يَفسَحِ اللّهُ لَكُم و اِذا قيلَ انشُزوا فانشُزوا يَرفَعِ اللّهُ الَّذينَ ءامَنوا مِنكُم والَّذينَ اوتُوا العِلمَ دَرَجـتٍ واللّهُ بِما تَعمَلونَ خَبير؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چون شما را گويند كه در مجلس ها جاى بگشاييد، پس جاى بگشاييد، تا خدا براى شما جاى بگشايد و چون شما را گويند كه برخيزيد برخيزيد، تا خدا كسانى از شما را كه ايمان آورده اند [پايه اى] و كسانى را كه به ايشان دانش داده شده پايه ها بالا برد و خدا بدانچه مى كنيد آگاه است».منابع
اسباب النزول، الواحدى (م. 468 ق.)، به كوشش ايمن صالح شعبان، قاهرة، دارالحديث؛ الاستيعاب، ابن عبدالبر (م. 463 ق.)، به كوشش البجاوى، بيروت، دارالجيل، 1412 ق؛ اسدالغابه، ابن اثير على بن محمد الجزرى (م. 630 ق.)، به كوشش على محمد معوّض، بيروت، دار الكتب العلمية، 1415 ق؛ الاصابه، ابن حجر العسقلانى (م. 852 ق.)، به كوشش على محمد معوض و ديگران، بيروت، دار الكتب العلمية، 1415 ق؛ اعيان الشيعه، سيد محسن الامين (م. 1371 ق.)، به كوشش حسن الامين، بيروت، دارالتعارف؛ الامالى، المفيد (م. 413 ق.)، به كوشش غفارى و استاد ولى، قم، نشر اسلامى، 1418 ق؛ انساب القرشيين، عبدالله ابن قدامة (م. 620 ق.)، به كوشش محمد نايف، مكتبة النهضة العربيه؛ بحارالانوار، المجلسى (م. 1110 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ق؛ تاريخ الامم والملوك، الطبرى (م. 310 ق.)، بيروت، دار الكتب العلمية، 1417 ق؛ تاريخ بغداد، الخطيب البغدادى (م. 463 ق.)، به كوشش عبدالقادر عطا، بيروت، دار الكتب العلمية، 1417 ق؛ تاريخ المدينة المنوره، ابن شبّة النميرى (م. 262 ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، 1410 ق؛ تاريخ اليعقوبى، احمد بن يعقوب (م. 292 ق.)، بيروت، دارصادر، 1415 ق؛ التفسير الكبير، الفخر الرازى (م. 606 ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413ق؛ تهذيب التهذيب، ابن حجر العسقلانى (م. 852 ق.)، به كوشش مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت، دار الكتب العلمية، 1415 ق؛ الثقات، ابن حبان (م. 354 ق.)، الكتب الثقافية، 1393 ق؛ جامع البيان، الطبرى (م. 310 ق.)، به كوشش صدقى جميل العطار، بيروت، دار الفكر، 1415 ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م. 671 ق.)، بيروت، دار الكتب العلمية، 1417 ق؛ جمهرة انساب العرب، ابن حزم (م. 456 ق.)، به كوشش لجنة من العلماء، بيروت، دار الكتب العلمية، 1418 ق؛ الدرالمنثور، السيوطى (م. 911 ق.)، بيروت، دار الفكر، 1414 ق؛ رجال الطوسى، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش جواد قيومى، قم، نشر اسلامى، 1415 ق؛ سنن الدار قطنى، الدار قطنى (م. 385 ق.)، به كوشش مجدى الشورى، بيروت، دار الكتب العلمية، 1417 ق؛ سنن النسائى، النسائى (م. 303 ق.)، بيروت، دار الفكر، 1348 ق؛ سير اعلام النبلاء، الذهبى (م. 748 ق.)، به كوشش گروهى از محققان، بيروت، الرسالة، 1413 ق؛ السيرة النبويه، ابن هشام (م. 8 - 213 ق.)، به كوشش مصطفى السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلميه؛ السير والمغازى، ابن اسحاق (م. 151 ق.)، به كوشش سهيل زكار، قم، دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامى، 1368 ش؛ شرح باب حادى عشر، العلامة الحلى (م. 726 ق.)، بيروت، دارالاضواء، 1417 ق؛ صبح الاعشى، احمد بن على القلقشندى (م. 821 ق.)، مصر، وزارة الثقافة والارشاد القومى، 1383 ق؛ صحيح البخارى، البخارى (م. 256 ق.)، به كوشش بن باز، بيروت، دار الفكر، 1418 ق؛ الطبقات، خليفة بن خياط (م. 240 ق.)، به كوشش سهيل زكّار، بيروت، دار الفكر، 1414 ق؛ الطبقات الكبرى، ابن سعد (م. 230 ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر عطا، بيروت، دار الكتب العلمية، 1418 ق؛ الطرائف، ابن طاوس (م. 664 ق.)، قم، مطبعة الخيام، 1399 ق؛ العبر فى خبر من غبر، الذهبى (م. 748 ق.)، به كوشش محمد السعيد، بيروت، دار الكتب العلميه؛ العقد الفريد، احمد ابن عبد ربه (م. 328 ق.)، به كوشش ابراهيم الابيارى و عمر تدمرى، بيروت، دارالكتاب العربى؛ فتح البارى، ابن حجر العسقلانى (م. 852 ق.)، دوم، بيروت، دارالمعرفه؛ الكامل فى التاريخ، ابن اثير على بن محمد الجزرى (م. 630 ق.)، بيروت، دار صادر، 1385 ق؛ الكشف والبيان، الثعلبى (م. 427 ق.)، به كوشش ابن عاشور، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1422 ق؛ كنزالعمال، المتقى الهندى (م. 975 ق.)، به كوشش صفوه السقاء، بيروت، الرسالة، 1413 ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548 ق.)، بيروت، دار المعرفة، 1406 ق؛ المحبّر، ابن حبيب (م. 245 ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دارالآفاق الجديده؛ معالم التنزيل، البغوى (م. 510 ق.)، به كوشش خالد عبدالرحمن، بيروت، دارالمعرفه؛ المعجم الكبير، الطبرانى (م. 360 ق.)، به كوشش حمدى عبدالمجيد، دار احياءالتراث العربى، 1405 ق؛ المغازى، الواقدى (م. 207 ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمى، 1409 ق؛ المفصل، جواد على، بيروت، دارالعلم للملايين، 1976 م؛ مكاتيب الرسول، احمدى ميانجى، به كوشش مركز تحقيقات حج، تهران، دارالحديث، 1419 ق؛ النسب، ابن سلاّم الهروى (م. 224 ق.)، به كوشش مريم محمد خير الدرع، بيروت، دار الفكر، 1410 ق؛ الوافى بالوفيات، الصفدى (م. 764 ق.)، به كوشش احمد الارنؤوط و تركى مصطفى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1420 ق.على محمدى يدك[1]. الثقات، ج 3، ص 43؛ الاستيعاب، ج 1، ص 276.[2]. الطبقات، ابن خياط، ص 163؛ جمهرة انساب العرب، ص 363.[3]. السيره النبويه، ج 2، ص 506؛ تاريخ المدينه، ج 1، ص 344.[4]. الثقات، ج 3، ص 43.[5]. رجال الطوسى، ص 30.[6]. المفصل، ج 8، ص 788.[7]. الطبقات، ابن خياط، ص 163؛ الاستيعاب، ج 1، ص 276.[8]. سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 309.[9]. الطبقات، ابن سعد، ج 8، ص 363.[10]. همان؛ الاصابه، ج 8، ص 295.[11]. تاريخ بغداد، ج 9، ص 116؛ الطرائف، ج 2، ص 185.[12]. الطبقات، ابن سعد، ج 8، ص 382 - 383؛ اسدالغابه، ج 5، ص 418.[13]. الطبقات، ابن سعد، ج 8، ص 445؛ اسدالغابه، ج 5، ص 417 ، 423؛ الاصابه، ج 8، ص 81.[14]. الاصابه، ج 8، ص 153؛ الاستيعاب، ج 1، ص 276.[15]. جمهرة انساب العرب، ص 364؛ الاستيعاب، ج 1، ص 276؛ سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 313.[16]. مجمع البيان، ج 4، ص 578.[17]. تفسير قرطبى، ج 7، ص 72؛ تفسير ثعلبى، ج 4، ص 198؛ التفسيرالكبير، ج 13، ص 214.[18]. الاستيعاب، ج 4، ص 365؛ سنن النسائى، ج 6، ص 169؛ سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 312.[19]. بحارالانوار، ج 70، ص 207.[20]. سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 311، 313؛ الاصابه، ج 1، ص 511.[21]. جامع البيان، ج 8، ص 81؛ مجمع البيان، ج 4، ص 578؛ الدرالمنثور، ج 3، ص 369.[22]. الكامل، ج 1، ص 680 - 681.[23]. المغازى، ج 2، ص 518 - 519؛ السيرة النبويه، ج 3، ص 242، 245.[24]. سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 309؛ الاصابه، ج 1، ص 511.[25]. سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 309؛ الوافى بالوفيات، ج 10، ص 280.[26]. السيرة النبويه، ج 2، ص 506؛ سيراعلام النبلاء، ج 1، ص 309.[27]. الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 298؛ المحبر، ص 74.[28]. الاستيعاب، ج1، ص276؛ سير اعلام النبلاء، ج1، ص309.[29]. همان.[30]. الاصابه، ج 1، ص 512.[31]. تهذيب التهذيب، ج 2، ص 12.[32]. مجمع البيان، ج 9، ص 378.[33]. السير والمغازى، ص 263؛ المغازى، ج 1، ص 411؛ المحبر، ص 89.[34]. سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 309.[35]. المفصل، ج 8، ص 788.[36]. المغازى، ج 3، ص 979؛ سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 309.[37]. فتح البارى، ج 6، ص 456؛ المعجم الكبير، ج 2، ص 65 - 66؛ كنزالعمال، ج 10، ص 613.[38]. المغازى، ج 3، ص 979؛ اسدالغابه، ج 1، ص 108 - 109.[39]. المغازى، ج 3، ص 975 - 977؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 189.[40]. مجمع البيان، ج 9، ص 194 - 195.[41]. صحيح البخارى، ج 5، ص 138، 140؛ تاريخ المدينه، ج 2، ص 573.[42]. صبح الاعشى، ج 1، ص 92؛ المفصل، ج 8، ص 122.[43]. العقد الفريد، ج2، ص 28 - 29.[44]. الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 286؛ المفصل، ج 4، ص 203؛ مكاتيب الرسول، ج 3، ص 138 - 140.[45]. الامالى، ص 49 - 50.[46]. بحارالانوار، ج 28، ص 315.[47]. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 129.[48]. همان، ص 123.[49]. المحبر، ص 306؛ المفصل، ج 4، ص 119.[50]. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 129؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 260.[51]. العبر، ص 12؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 12.[52]. النسب، ص 281؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 275؛ سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 313.[53]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 278؛ انساب القرشيين، ص 419.[54]. الاستيعاب، ج 1، ص 277؛ تفسير قرطبى، ج 16، ص 106؛ الدرالمنثور، ج 7، ص 550 - 551.[55]. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 179؛ شرح اصول كافى، ج 7، ص 203.[56]. اعيان الشيعه، ج 4، ص 17.[57]. جامع البيان، ج 2، ص 626 - 627.[58]. همان؛ الاستيعاب، ج 4، ص 365؛ اسدالغابه، ج 7، ص 53.[59]. الاستيعاب، ج 4، ص 365.[60]. مجمع البيان، ج 3، ص 68؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 111.[61]. الاستيعاب، ج 4، ص 365؛ سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 312؛ كنزالعمال، ج 6، ص 185.[62]. مجمع البيان، ج 1، ص 577؛ جامع البيان، ج 2، ص 626.[63]. المغازى، ج 1، ص 273.[64]. الطبقات، ابن سعد، ج 8، ص 445؛ اسدالغابه، ج 5، ص 417، 423؛ جامع البيان، ج 3، ص 626.[65]. سنن الدارقطنى، ج 3، ص 178؛ الاصابه، ج 8، ص 81؛ تفسير قرطبى، ج 3، ص 93.[66]. جامع البيان، ج 2، ص 626 - 627؛ مجمع البيان، ج 1، ص 577؛ تفسير قرطبى، ج 3، ص 92.[67]. جامع البيان، ج 5، ص 221؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 586 - 587.[68]. جامع البيان، ج 5، ص 81، 148؛ مجمع البيان، ج 4، ص 578؛ تفسير قرطبى، ج 6، ص 246؛ ج 7، ص 72.[69]. تفسير قرطبى، ج 6، ص 246.[70]. مجمع البيان، ج 4، ص 578.[71]. صحيح البخارى، ج 8، ص 145؛ اسباب النزول، ص 328؛ تفسير بغوى، ج 4، ص 210.[72]. جامع البيان، ج 13، ص 152 - 154؛ تفسير قرطبى، ج 16، ص 201؛ الدرالمنثور، ج 7، ص 548 - 551.[73]. اسباب النزول، ص 334؛ مجمع البيان، ج 9، ص 202 - 203.[74]. اسباب النزول، ص 334؛ مجمع البيان، ج 9، ص 202 - 203.[75]. المحبر، ص 306.[76]. التفسير الكبير، ج 29، ص 235.